۱۴۰۳ مهر ۱۲, پنجشنبه

ادامه ی داستان دنباله دا ر.......آرایش ملایمی به چهره دارم که حالا با خونریزی زیلدی که داشته ام و رنگم به شدت پریده دیگر به چشم نمی آید.وقتی به گردنبندم نگاه می کنم که با خط خوش نستعلیق فارسی بر روی آن نوشته شده 》ای جان جان جان بی من مرو 》بغص می کنم ؛ می خواهم زار زار گریه کنم اما نمی توانم ؛ نزدیکتر می آیم و سعی می کنم گردنبد را لمس کنم ؛ انگشتانم از لابلای گردنبد سر می خورد و چون پر کاهی در فضا سرگردان می مانم ; حالا دیگر مطمعن شده ام که مرده ام از یک طرف حس غمگینی غربتی نا آشنا دارم و از طرف دیگر احساس شادی خاصی می کنم ، یک جور شادی تزیین شده با حس دل کندن و دلبسته نبودن ؛ رهایی ؛ آرادی ؛ یکبلر دیگر با دقت به پیکر بی جان خودم نگاه می کنم موهایم ،صورتم ؛ مژه هایم که چون مخمل بر هم امده است و کعش های کتانی سفید و لژدار قشنگی که از پاساژ معروف شهر خریده بودم !و ومی ان طرف تر کیف دستس مخملی سرمه ای که بر روی ان گل لیلیوم سفیدی نقش بسته با راز آلودی و غمگینی افتاده !سه مرد. و دو زن اطراف جسد بی جانم حلقه زده اند .....! دارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

ایا همه ی فرشته ها زیبا هستند؟

ادامه ی داستان دنباله دا ر.......آرایش ملایمی به چهره دارم که حالا با خونریزی زیلدی که داشته ام و رنگم به شدت پریده دیگر به چشم نمی آید.وقتی...