۱۴۰۳ شهریور ۱۸, یکشنبه

( داستان دنباله دار ( ومنی که مرده بود م)ر سعی می کنم اخرین تصویر از خودم را به خوبی و با تمام جزییات به یاد آورم.زنی هستم تقریبا 48 ساله اما از سن واقعی زیباتر و جوان تر به نظر می رسم ؛ پیکر بی جانم اکنون افتاده بر کف یک خیابان تقریبا خلوت که در امتداد هر دو طرف خیابان درخت های زیبای سپیدار و افرا سر به فلک کشیده اند ؛ از زیر مو های سیاه و براق و نه چندان بلندم باریکه ای از خون را ه افتاده و تقریبا در ده سانتی متری مو هایم خشک شده و دلمه بسته ! اکنون که با دقت به موهایم نگاه می کنم چندان هم کوتاه نبوده چون همیشه از کوتاهی موهایم ناراصی بودم ؛ گوشواره های گیلاسم به طرز غمگینی در گوشهایم زیبا دیده می شوند!و کمی بالاتر نزدیگ استخوان گوشهایم گوشواره های پرنده ی زیبایی در حال پرواز دیده می شوند و بعد یادم می اید که آنها را یک غروب لز یک زن دستفروش عرب خریده بودم !الان تقریبا من و گوشواره های پرنده هر دو در یک موقعیت هستیم او بالهایش را ازهم گشوده و جان ندارد و من هر دودستم را از هم. گشو ده ام و بی جان هستم !فقط یک تفاوت فکر کنم او بی مادر است و من مادری دارم که لابد امروز گریه خواهد کرد!,,یک پیراهن چین دار خوشرنگ بنفش با گلهای رز نارنجی پوشیده ام و این پیراهن هدیه ی تولدی بود که خودم برای خودم خریده بودم !ارایش ملایمی به چهره دارم و ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

ایا همه ی فرشته ها زیبا هستند؟

ادامه ی داستان دنباله دا ر.......آرایش ملایمی به چهره دارم که حالا با خونریزی زیلدی که داشته ام و رنگم به شدت پریده دیگر به چشم نمی آید.وقتی...