۱۴۰۳ شهریور ۹, جمعه

آزا دی آخرین آواز اولین من

میر محمد موسوی جوان برومند ایرانم کاش. می توا نستم روی تمام دیوارهای سرزمینم نام تو و عدالت را بنویسم ! بار ها و بارها! بنویسم میر محمد موسوی و درد! بنویسم میر محمد موسوی ها و شکنجه ها بنویسم تمام زندانیان سیاسی و بی عدالتی ها ! اینک در سرزمین من ؛خاک من ؛ایران پاک من ! هر روز فاجعه می بارد !,هروز جوانی به خاک سپرده می شود و هر روز مزاری تازه کنده می شود ! و هر روز مادری عزادر و سیاهپوش است ! اما تو ای سرزمین غمین من؛ ایران من ! ای پریشان دیارم ! تو را پس خواهم گرفت که به گقته ی صالحی شاعر کشورم برگزیده ی زمین و اولاد آسمان آزادی شما را رقم خواهم زد زیرا من نگهبان بی مرگ محبتم رهاورد من رهایی مردمان شماست. من اورشلیم ویران را واژه به واژه و سنگ به سنگ باز خواهم ساخت زنجیر از دو دست فرزندانتان خواهم گشود و بر این صخره ی سترگ خواهم نوشت: آزادی آدمی آخرین آواز اولینِ من است.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

ایا همه ی فرشته ها زیبا هستند؟

ادامه ی داستان دنباله دا ر.......آرایش ملایمی به چهره دارم که حالا با خونریزی زیلدی که داشته ام و رنگم به شدت پریده دیگر به چشم نمی آید.وقتی...